کتاب رولت سرخ به قلم «دزموند چام» و به ترجمه مترجم پرکار و روانْقلمِ کشورمان آقای «بیژن اشتری» از نشر ثالث را خواندم. ساده و یک خطی بگویم کتاب همه آنچه روایت آمریکایی میخواهد را دارد:
«پسری که پدرش در پی انقلاب کمونیستها صرفاً بخاطر مرفه بودن بیچاره و آواره گشته است.»
«پسری که علیرغم تمام محدودیتها نیمههای پر لیوان را دیده و موفق شده است.»
«حزبی[1] که درباره همه چیز مبتنی بر هزینه-فایده فکر میکند و به هیچ اصل اخلاقیای پایبند نیست.[2]»
کتابی که نویسنده در همان ابتدا به صراحت توضیح میدهد «من با شنیدن و دیدن ترانهها و فیلمهای آمریکایی بزرگ شده بودم و قصدم سفر به سرزمین آزادی بود». (ص. ۶۳) و جمله پایانی کتاب را مطابق با ایدهآل نیویورک تایمز، سی ان ان و بخشی از چینیهای ساکن آمریکا چنین به پایان میبرد: «من نیز حالا دریافتهام که ارزشمندترین موهبتهای زندگی …حقوق فردی است… به همین دلیل زندگی در غرب را بر زندگی در چین کمونیست ترجیح دادهام؛ نه فقط خودم که پسرم نیز». (ص. ۴۲۷)
در واقع اثر، علاوه بر شخصیت و کارنامه نویسنده، عناصر لازم برای جذب تعریف، تمجید و فروش رفتن را نیز داراست[3].
مقایسه خدمات بخش خصوصی ایالات متحده با خدمات عمومی دولت چین، و اینکه سازوکار اولی کارآمد است دومی نه لزوماً، از مواردی است که خواننده آمریکایی باید بشنود، هرچند در برخی زمینهها اعداد و ارقام حکایت از امر دیگری داشته باشد.
حتی اظهار نظر نویسنده راجع به تایوان دقیقاً همانی است که باید مخاطب بشنود. این مورد را به دلیل مطالعات جسته و گریخته ای که داشته ام با اطمینان بیشتری میتوانم بگویم که کاملاً غربی روایت شده است. توضیح مهم و موکد آنکه، با روایت غیرغربی نیز لزوماً همدل نیستم، اما تمرکز صرف روی روایت غربی به تنهایی کامل نیست.
نویسنده کتاب طبیعتاً از زاویه دید خود و با هدفی که داشته کتاب را به رشته تحریر درآورده است. مترجم کتاب نیز به گمانم به دلیل دغدغه ای که راجع به ایران و آینده کشور دارد، از سر خیرخواهی و با حسن نیت این کتاب را در زمره کتبی که برای ترجمه انتخاب کرده، قرار داده است. با این حال، از نظر من که دغدغه شناخت درست چین را دارم، و معتقدم تا زمانیکه چین را بی واسطه و آنگونه که هست نشناسیم، نمیتوانیم مطابق با منافع ملی کشور با این تمدن وارد ارتباط شویم، خلاصه بگویم به گمانم ما نیاز داریم تا چین را همانگونه که هست توصیف کنیم نه چین را برای ایران امروز یا بسانی که ایالات متحده به عنوان رقیب جدید میبیند.
اما به جز این وجه کتاب که بدان اشاره کردم، کتاب داستان سرگذشت شخص دزموند چام به روایت خود اوست. از به دنیا آمدن در چین، رفتن به هنگکنگ و آمریکا، و سپس بازگشت به چین و تجربه موقعیتهای مختلف شغلی در شرکتهای مالی، بخش خصوصی، همکاری با آقازادههای حزب و ارتش، و ازدواج با خانم «ویتنی دوان». خانمی که به قول نویسنده او را با چین پنهان آشنا میکند.
او در سراسر کتاب به شرح شناسایی موقعیتهای تجاری، خرید و فروش سهام، لایه درست کردن و استفاد از تکنیکهای تجاری میپردازد و تاکید دارد در همه این موارد از رهگذر ارتباط با چهرههای حزبی است که به موفقیت رسیده است.
وی قصه آشنایی «ویتنی»[4] با همسر «ون جیابائو»[5] نخستوزیر ۲۰۰۳ چین را شرح میدهد. اینکه نزدیکی به این چهره کلیدی که او را «خاله ژانگ» مینامند، چگونه راه تجارت و موفقیت در چین را برای او و همسرش گشوده است. وی برای نشان دادن میزان نزدیکی همسرش به خاله ژانگ و وفاداری همسرش به او توضیح میدهد که ویتنی برای ازدواج با نویسنده تایید او را خواسته و گفته است بدون تایید او امکان ازدواج وجود ندارد.
نویسنده ون جیابائو را فردی آرمانخواه و دموکراسی دوست توصیف میکند که میلی به تغییر دادن اوضاع نداشته است. درواقع میخواهد برای ما توضیح دهد که در چین حتی اگر مقام بلندپایه ی خوش ذاتی وجود داشته باشد، با توجه به وضعیت حاکم بر حزب و ساختار سیاسی-حقوقی کشور، این مقام ولو بلندپایه نمیتواند قصدی برای ایجاد تغییر داشته باشد.
نویسنده اگرچه حالت یک معترف را دارد که میخواهد بگوید چگونه بخاطر نزدیکی به همسر نخستوزیر و فهم فساد سازمانیافته در چین توانسته موفق شود، اما بطور ضمنی در یک خودستایی غیرمسقیم تواناییها و موفقیتهایش را هم متذکر میشود. اینکه تکرار میکند بارها کارهایی را که هیچ تجربهای در آنها نداشته قبول کرده است و از قضا موفق شده است. کما اینکه نهایتاً هم میگوید نزدیکی به همسر نخستوزیر یا به قول خودش خاله ژانگ فایده چندانی برای او و همسرش نداشته بلکه فقط هاله ارتباط با او گره گشا بوده است. حتی میگوید با «خاله» پیش وزرا میرفته تا بلکه کاری راه بیفتد اما این نه تضمینی بوده است و نه به دستوری از سوی خاله منجر میشده است. (ص. ۲۰۹)
نویسنده چندین جا از احکام زندانِ بی دلیلِ همکاران یا مقاماتی که به آنها نزدیک بوده میگوید اما پاسخی به اینکه پس چرا نگران نشده و همچنان به فعالیتهایش ادامه داده نمیدهد.
او در میانههای کتاب از دیدار با استاد برجسته آمریکایی «مایکل سندل» میگوید و پیشنهاد بورسیه چام که به منظور شناخت ابعاد مختلف چین پایهگذاری کرده است. توضیح میدهد ایده ایجاد چنین بورسی زمانی به ذهنش رسیده است که گمان میکرده چین به آن بدیای نیست که آمریکاییها فکر میکنند. (ص. ۲۸۴) اما این مقدمهای است تا در ادامه نشان دهد چین دقیقاً به همان بدیای است که آمریکاییها میگویند.
در این راستا وی کمکم خود را (در یک خودبزرگ پنداری به گمان من) مقابل حزب قرار میدهد و ادعا میکند حزب از اواسط دهه ۲۰۰۰ به سمت ریشهکن کردن جامعه مدنی که او بذرش را پاشیده رفته است! (ص. ۲۹۵)
از نکتههای درخشان کتاب، موارد مندرج در صفحات ۲۹۷-۲۹۸ است: «نقد تغییر مدل انتصابات حزب». اینکه حزب برای اشغال پستها در روستاها و شهرها، افرادی را از جاهای دیگر میفرستد، به نیت اینکه از حزب حرف شنوی داشته باشند نه از مردم وآشنایان محلی. حزب با چنین سیاستی میتواند جلوی تولد رهبرهای محلی را بگیرد. زیرا وقتی فردی محلی به مسئولیت میرسد ممکن است به دلیل آنکه به محله خود علقه دارد، خدمات عامالمنفعهای ارائه دهد تا برای دوره بعد از مسئولیت از احترام برخوردار باشد. اما وقتی فردی از محله دیگری به اشغال پست بپردازد چنین خطری وجود ندارد. با این حال انتخاب افراد یک محله برای ایفای نقش در همان محله میتواند مفسده نیز داشته باشد. هم از جهت آنکه رابطه بر ضابطه حاکم شود، هم از بابت تقویت اقوام و آشنایان فرد مسئول. اما نقطه قوتش در این است که مقام محلی، جامعه خود را میشناسد و فقط به دنبال رزومه ساختن برای صعود در سلسله مراتب حزبی نیست. در هر صورت به بیان نویسنده، حزب تصمیم گرفته است که شیوه دوم را برگزیند و فردی از محله دیگری را به کار گمارد و شیوه سابق که فرد از همان محل انتخاب میگشت را کنار گذارد.
نویسنده تغییر سیاستهای حزب از سال ۲۰۰۸ را، نه به دلیل بحران مالی غرب (که دستکم میتواند در حد فرضیه نشان دهد همواره بازارهای مالی کاپیتالیستی به وضعیت بهینه منجر نمیشود)، نه به دلیل بهار عربی در سال ۲۰۱۱، نه به دلیل مسائل و مناقشات بینالمللی سر جزایر دریای چین جنوبی، که فقط به دلیل ذات حزب کمونیست میداند و صراحتاً بیان میکند که این تغییر رویه و هرچه مشکل هست ازهمین ذات است! عجیب آنکه دقیقاً در این نقطه از کتاب ارجاع به لنین هم اضافه میشود. حالا با کمی بیانصافی باید گفت اگر کتاب پروموت نشود عجیب است! بلافاصله هم اضافی میکند، دنگ رهبر فقید حزب، مجبور بود «کاپیتالیسم» را بپذیرد، اما وقتی اوضاع خوب شد و حزب از بحران عبور کرد، حزب به ساختار مالیاتی جدید روی آورد تا قسمت بزرگتری از کیک را ببلعد!
در بیان آقای چام، ون جیابائو شخصیت جالبی است. او فردی کوشا و متعهد بوده که فقط کار میکرده است. از اقدامات مالی خانواده حتی و بویژه همسرش (همان خاله ژانگ) کنار بوده و بعد از افشاگری نیویورک تایمز علیه مسائل مالی خانوادهاش گفته میشود قصد طلاق داشته است. و حتی شنیده شده است که می خواسته بعد از پایان خدمت راهب بشود و برود در کوهستان زندگی کند.
از اطلاعات جالبی که در کتاب هست، رقابت آقای «شی» (رئیس جمهور فعلی چین) با «بوشیلای» برای رسیدن به راس حزب است.
همچنین مبارزه با فسادی که شی در ۲۰۱۳ شروع کرد و ادعا میشود منجر به این شد که بسیاری از خانواده مقامات اموال خود را به دولت منتقل کنند تا از پیگرد مصون بمانند. تحلیل نویسنده این است که چنین انتقالی صورت گرفته تا در صورت رو شدن فساد، حزب بتواند ادعا کند هدف همه آن خانوادهها خدمت بوده است نه مال اندوزی شخصی. در واقع، سرمایهها باید در حساب افراد معتمد میرفته است تا در زمان بهینه به حساب دولت واریز گردد.
چام هرچه به پایان کتاب نزدیک میشود بیشتر از ناامید شدنش از حکمرانی حزب میگوید. برای مثال بیان میکند در سال ۲۰۱۲ سندی موسوم به سند شماره 9 که در آن حزب نسبت به ارزشهای غربی مثل آزادی بیان و استقلال قوه قضاییه به عنوان اموری شریر پرداخته بود، منتشر شد و سنگبنایی شد برای فشار بر وکلا و جامعه مدنی.
«جنبش چتر» و راهپیماییهای فرمایشی، انتخابات گزینشی و دستور به تبلیغ کدام نامزدها در هنگکنگ گوشه دیگری از روایت چام از سیاهی و تباهی حکمرانی چینی است.
چام توضیح میدهد که قوانین داخل چین خاکستری و مبهم نوشته میشوند تا دست حزب باز باشد. (ص. ۳۹۱) با این حال در همین کتاب نمیتواند اشاره نکند که فساد مالی بیشتر مخصوص کسانی است که در آستانه بازنشستگی هستند، نه همه چینی ها!
در هر صورت به عنوان حرف پایانی باید بگویم که چنانکه اشاره شد کتاب همه آنچه روایت آمریکایی میخواهد را داراست. کتاب، کتابی است نسبتاً روان، که با کیفیتی خوب توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است، برای کسانی که علاقمند به حوزه مطالعات چین هستند، جزء مواردی که بگویم در اولویت بگذارند نیست، با این حال حتماً اطلاعات ارزشمندی در کتاب هست که برای علاقمندان و پیگیری کنندگان مطالعات حوزه چین جالب توجه است.
[1] منظور حزب کمونیست چین است.
[2] لابد در نیویورک بر اساس رضای خدا تصمیم گیری میکنند!
[3] در این زمینه بد نیست اشاره کنم نویسنده حتی از نیاز روز طبقه مرفه و متوسط آمریکانشین هم غافل نبوده و در زمانی که دارد از اوج فشار کاری صحبت میکند و توضیح میدهد که در حرفه او ذهن دائماً درگیر است و ذهن در هرلحظه باید چندین سناریو آماده برای هرپیشامدی داشته باشد، دست به نقد چنین وضعیتی میزند و از «نیروی حال» و مشی «اکهارت توله» میگوید: «میفهمیدم ذهنهای ما دارد ظرفیتشان برای بودن در زمان حال را از دست میدهد».
[4] همسر نویسنده برای حدود ده سال تا ۲۰۱۳.
[5] ون جیابائو نخست وزیر سختکوش و معتدل چینی است. برای مثال وی همراه ژائوزیانگ چند روز قبل از واقعه میدان تیانآنمن به دیدار دانشجوها رفته بود در حالی که حزب تصمیمش را گرفته بود که اعتراضات را قلع و قمع کند.
نگارنده: سید حسین طباطبایی
ویراست: سید امیر احسان میری
دیدگاهی یافت نشد